جدول جو
جدول جو

معنی سربار شدن - جستجوی لغت در جدول جو

سربار شدن
باعث زحمت شدن، بر خرج و زحمت و محنت کسی افزودن
تصویری از سربار شدن
تصویر سربار شدن
فرهنگ فارسی عمید
سربار شدن
مخارج خود را بگردن دیگری انداختن، موجب زحمت دیگران گردیدن
تصویری از سربار شدن
تصویر سربار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
سربار شدن
مزاحم شدن، زحمت دادن، طفیلی شدن، تلپ شدن، تحمیل شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سوار شدن
تصویر سوار شدن
بر روی اسب یا مرکب دیگر نشستن، برنشستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرشاخ شدن
تصویر سرشاخ شدن
در ورزش کشتی گلاویز شدن دو کشتی گیر در آغاز کشتی، زورآزمایی دو کشتی گیر با هم بی آنکه یکدیگر را زمین بزنند
فرهنگ فارسی عمید
(مُ بَ رَ)
جمع شدن. توده گشتن. روی هم انباشته شدن: مهمات را نبایدگذاشت که انبار شود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 487)
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
گلاویز شدن دو گاو با هم و بند کردن شاخهای خود به یکدیگر، گلاویز شدن دو کشتی گیر در آغاز کشتی، مجازاً، به پر وپای کسی پیچیدن. پرخاش کردن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(گَ گَ دی دَ)
قربانی. به گرد سر کسی گردیدن. به گرد فلان کس رفتن، بلاچین شدن. بلاگردان شدن. (مجموعۀ مترادفات). قربان گردیدن:
بر گرد فسون سازی نیرنگ تو گردم
قربان سر آشتی و جنگ تو گردم.
ملک قمی (از مجموعۀ مترادفات)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سوار شدن
تصویر سوار شدن
بر مرکبی نشستن و از جایی به جایی رفتن رکوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سربسر شدن
تصویر سربسر شدن
مساوی شدن معادل گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
گلاویز شدن دو گاو با هم و بند کردن شاخهای خود به یکدیگر، (کشتی) گلاویز شدن دو کشتی گیر در آغاز کشتی، بپر و پای کسی پیچیدن پر خاش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
گرد شدن خرد و نرم گشتن، یا غبار شدن زمین. کنده شدن زمین به نعل اسبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرشاخ شدن
تصویر سرشاخ شدن
((~. شُ دَ))
گلاویز شدن، درگیر شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرباد شدن
تصویر پرباد شدن
((~. شُ دَ))
ورم کردن، مغرور گشتن
فرهنگ فارسی معین
مواجه شدن، روبه رو شدن، رویارو شدن، مساوی شدن، یکسان شدن، مطابق شدن، مطابقت کردن، مساوی شدن، به تساوی دست یافتن، به تساوی رسیدن، همتا شدن، هم ردیف شدن، هم پایه شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گلاویزشدن، زورآزمایی کردن، مبارزه کردن، جنگیدن (دو گاو) ، درگیر شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
امتناع ورزیدن، تمرد کردن، سرپیچی کردن، اعراض کردن، سر برتافتن، رویگردان شدن
متضاد: اطاعت کردن، منقاد شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از سوار شدن
تصویر سوار شدن
Board
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سوار شدن
تصویر سوار شدن
embarquer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از سوار شدن
تصویر سوار شدن
instappen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از سوار شدن
تصویر سوار شدن
乗る
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از سوار شدن
تصویر سوار شدن
לעלות
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از سوار شدن
تصویر سوار شدن
타다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از سوار شدن
تصویر سوار شدن
चढ़ना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از سوار شدن
تصویر سوار شدن
садиться
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سوار شدن
تصویر سوار شدن
einsteigen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سوار شدن
تصویر سوار شدن
embarcarse
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از سوار شدن
تصویر سوار شدن
salire
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از سوار شدن
تصویر سوار شدن
embarcar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از سوار شدن
تصویر سوار شدن
登上
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از سوار شدن
تصویر سوار شدن
wsiadać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از سوار شدن
تصویر سوار شدن
сідати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سوار شدن
تصویر سوار شدن
kupanda
دیکشنری فارسی به سواحیلی